حـریم آســــــمانی

متن مرتبط با «فراموشی خدا» در سایت حـریم آســــــمانی نوشته شده است

خداوندا

  • خداوندا ایمانم را به کامل ترین مراتب ایمان برسان و یقینم را برترین یقین قرارده و نیتم را به بهترین نیتها و کارم را به نیکوترین کارها منتهی گردان , ...ادامه مطلب

  • خدایاااااا

  • خــدایــــــــــا . . . . می دانم این روزها از دستم خسته ای کمی صبر کن خوب می شوم... بگذار باران بزند دلم بگیرد میروم زیر آسمانت دستهایم را می سپارم به دستت سرم را می گیرم به سمتت قلبم مالِ تو اشک هایم که جاری شود می شوم همانی که دوست داری پاک ... استوار ... امیدوار ... بگذار باران بزند... ,خدایاااااا ...ادامه مطلب

  • خدایا رهام نکن

  • خدایا رهام نکن خیلی بهت احتیاج دارم , ...ادامه مطلب

  • خدای من !

  • خداے منمیان این همه ♥چشمنگاه ♥تو تنها نگاهے ست ڪہ مرا از هرنگهبان و محافظے بے نیازمی کند, ...ادامه مطلب

  • آغوش خدا

  • من روی سوی او میکنمآنان روزها همچون چوپان مهربانی که مواظب گوسفندان خود هست به سایه می‌نگرند و منتظر آمدن شب هستندو همان گونه که پرندگان هنگام غروب با شور و شوق عازم آشیانه خود می‌گردنداینان هم با همین حال به استقبال غروب خورشید می‌روندپس آنگاه که شب فرا رسیدو تاریکی همه جا را فرا گرفتو فرش‌ها , ...ادامه مطلب

  • تنها با خدا

  • خدایا تنهام نزار, ...ادامه مطلب

  • فراموشی خدا

  • الهی مباد روزی که تو را فراموش کنم تکیه گاهم لطف وآغوش امن توست بار الها از چشمه فیضت آبی از معرفت به ما بندگان خاکی بنوشان,فراموشی خدا,فراموشی خدا در قرآن,فراموشي خدا ...ادامه مطلب

  • حکمت خدا

  • حکمت خدا مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفتای پیامبر میخواهم ، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی .سلیمان گفت : توان تحمل آن را نداری .اما مرد اصرار کردسلیمان پرسید ، کدام زبان؟جواب داد زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند.سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموختروزی دید دو گربه باهم سخن میگفتند. یکی گفت غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم .دومی گفت ،نه ، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،آنگاه آن را میخوریم.مرد شنید و گفت ؛ به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،آنرا خواهم فروخت، وفردا صبح زود آنرا فروختگربه امد و از دیگری پرسیدآیا خروس مرد؟ گفت نه،صاحبش فروختش، اما،گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.گربه گرسنه آمد و پرسیدایا گوسفند مرد ؟گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.اما صاحب خانه خواهد مرد، وغذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!مرد شنید و به شدت برآشفتنزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!خواهش میکنم کاری بکن !پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را ف,حکمت خدا,حکمت خدا در تاخیر ازدواج,حکمت خدا در کارها ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها